ستون 1453 : رمانی در بستر پیاده روی اربعین

به گزارش مهسان بلاگ، نویسنده این کتاب را از زبان شهیدی می نویسد که در یک حادثه تروریستی واقعی (چهار آذر 1395) در عراق به شهادت رسیده است و دفترچه خاطراتش را آقای ناصری پیدا می نماید ...

ستون 1453 : رمانی در بستر پیاده روی اربعین

معرفی کتاب ستون1453

به گزارش خبرنگاران به نقل از کتاب فردا ، این کتاب روایتی سیال از گذشته به حال و از واقعیت تا خیال در بستر پیاده روی اربعین است که به دلیل استقبال گسترده اهالی کتاب، در همان روزهای اول ورود به عرضه نشر، برای چهارمین بار چاپ و منتشر می گردد.

مسلم ناصری که نویسنده ای تاریخ دان است، در این کتاب تاریخ را دستمایه داستان نویسی اش نموده و از مرزهای مکان و زمان عبور می نماید تا به پاسخ هایی برای مسائل روز جامعه خود برسد.

نام این کتاب برگرفته از آخرین ستون از ستون های راستا پیاده روی نجف تا کربلاست که منتهی به حرم سید الشهدا(ع) می گردد و بر این اساس حتی نام کتاب نیز چیزی میان واقعیت و خیال است. چرا که اساساً همچین ستونی وجود خارجی ندارد و اشاره ای است به خود بارگاه حضرت اباعبدالله(ع)

گزیده ای از کتاب :

در نجف سرگذشت اثیب و پسرانش را خوانده بودم؛ یعنی سه شب در زیرزمین مهمان پدر این دو جوان بوده ام. زهی عالم بی خبری! وقتی رفته بودم به زیارت پدرش، سرنوشت او را بر تابلویی خوانده بودم و حالا در عالم واقع با پسرانش روبه رو شده ام.

سری تکان می دهم، ولی نمی توانم حرفی بزنم. شگفتی من از آن دو بیشتر است. وقتی به خود می آیم که دو جوان تابوت را روی جهاز شتر بسته اند و می خواهند راه بیفتند. به سختی بلند می شوم و در کنارشان می ایستم.

پسر کوچک تر که گویی ترسیده، به چشم جاسوس نگاهم می نماید. کوله پشتی ام را جابه جا می کنم و می گویم: می دانید ما با فاصلۀ چند قرن همدیگر را می بینیم؟ آهسته زمزمه می کنم: از زمانی که شما راه افتاده اید اتفاقات بسیاری اتفاق افتاده.

برادر عظیم تر با ناراحتی می گوید: به گمانم تو جنی، و گر نه از کجا اسم پدر ما را می دانی؟

سرم را پایین می اندازم. اشک در چشمانم حلقه می زند و می گویم: چند روز است که من برای زیارت پسر دوست پدرتان در راهم.

- یعنی تو هم می خواهی او را ببینی؟

اشک بر گونه هایم جاری می گردد. صورتم هنوز خیس است و لب هایم ترک برداشته. با اندوه برایشان توضیح می دهم که پس از دفن پدرشان بر فراز تپۀ صفا، دوست او چگونه در مسجد ضربت خورد و کشته شد. بعد از پسرانش می گویم که چگونه به شهادت رسیده اند. آن ها با ناباوری همان طور که به شترها تکیه داده اند اشک می ریزند.

- اگر راست می گویی ما را ببر تا ببینیم.

و من از زیر چشم به دو جوان مشتاق نگاه می کنم. از سویی می خواهند پیکر پدر پیرشان را به دوستش برسانند و از طرفی دوست دارند بدانند که پسر دوست پدرشان چه سرنوشتی داشته است.

با صدایی به خود می آیم.

- یاری کنید. این آقا در تب می سوزد. دارد با کسی حرف می زند. فکر کنم هذیان می گوید.

bestcanadatours.com: مجری سفرهای کانادا و آمریکا | مجری مستقیم کانادا و آمریکا، کارگزار سفر به کانادا و آمریکا

منبع: جام جم آنلاین
انتشار: 9 شهریور 1400 بروزرسانی: 9 شهریور 1400 گردآورنده: mahsanblog.ir شناسه مطلب: 64362

به "ستون 1453 : رمانی در بستر پیاده روی اربعین" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "ستون 1453 : رمانی در بستر پیاده روی اربعین"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید